” سرش را بریدند و زیر لب گفت : فدای سرت ، سر که قابلی ندارد ” این تصور من حقیر از آخرین کلمات دنبایی شهید محسن حججی است . پگاه آدینه است و دلم پر کشیده برای نوشتن از امام زمانم ( عج ) ، اما با کسب اجازه از محضرش و طلب رخصت برای ورود به وادی دیگر و بیان درد دیگر و از غربت دیگر . در این صبحگاه می خواهم از یک غم جان سوز بنویسم ، از محسن بنویسم . گر چه او را نمی شناسم ، ولی آوازه اش چنان در جهان پیچیده که انگار تمام فرشتگان به صف شدند تا او را برای بشریت توصیف کنند و خلایق را از حقیقت تلخ و گمشده در لابلای وارونگی دنیای مادی آگاه سازند .
ساعت ها ، روزها ، ماه ها ، سال ها و شاید عمری می توان با این عکس سخن گفت ، با او گریست و به او نگریست . زندگی شیرین است و حلاوتی دیگری دارد ، اما شهادت به دست شقی ترین افراد ، سعادتی بس عظیمی طلب می کند . بی تعارف و واضح بگویم : من فقط بلدم حرفش را بزنم ، ولی محسن حججی ها تجربه اش می کند و بابت بهای آن سر خود را نثار می کنند .
بقول شیخ جعفر مجتهدی : عاشقی که نشانی از معشوق نداشته باشد ، در عشق خودش صادق نیست ، و محسن اثبات کرد که هم صادق است و هم پیوند ژرف با عاشقی دارد و می تواند ” سر ” خود را در طریق معشوق و خشنودی او هدیه دهد .
کلام آخر : خداحافظ رزمنده بی سر و بدور از وطن . شاید عمق ایثارت برای خیلی ها ناشناخته باشد ، اما برای سوخته دلان جامانده از قافله عشاق ، بسیار آشناست ، چون آنان از صحنه ها و لحظه های ناب شهادت و در خون غلطیدن ها خاطرات فراوان در سینه دارند و بارها و بارها در شلمچه ، فاو ، دجله ، طلاییه و ….. چنین لحظه های عاشقی را ، و سر باختن را دیده اند و هنوز با آن صحنه ها زندگی می کنند .
حسن دشتی – صبح جمعه ۲۰/۵/۹۶