سیزده سال بیشترنداشتم که احساس تکلیف کردم تا دینم را یاری کنم . این جسارت را از قاسم ابن الحسن (ع) آموخته بودم که در اعوان نوجوانی هم می شود اسلام را یاری کرد . ایشان که در آن ایام نوجوانی شهادت در راه خدا را از عسل شیرین تر می دانست ، دیگر برای نوجوانی مثل من عذری باقی نمی گذاشت تا جانم را فدای مکتبم نکنم . در سال۱۳۶۱ برای گذراندن آموزش مقدماتی به پادگان علی ابن ابی طالب مرند اعزام شدم که البته به دلیل کمی سنم ، ثبت نام من با مشکل مواجه بود ، ولی با هزار ترفند توانستم مسئولین را متقاعد کنم تا مانع اعزامم نشوند . در طول دوره بنابه اقتضای سنی با بچه های آسایشگاه مدام شوخی داشتیم . روزی در اثناء شلوغ کاری ها چشمم به یک نفر افتاد که در گوشه آسایشگاه نشسته و ما را نظاره می کرد . نگاهش خیلی معصومانه بود و البته از لحاظ سنی از ما بزرگتر . چون ما تازه وارد بودیم کسی را نمی شناختم ، ولی نگاه مهربانش این اجازه را به من داد تا با لحن آرام از ایشان سوال کنم : برادر شما اینجا چکاره هستید ؟ با لحن دلنشین و توام با آرامش گفت : من اشغال جمع کن اینجا هستم . باورش کمی برایم سخت بود ولی چند بار موقع نظافت دستشویی ها در شب هنگام دیده بودم ، شکم به یقین تبدیل شد . یک درمراسم صبحگاه او را کنار فرمانده پادگان که آن زمان ” علی آبادی ” بود ، دیدم و متعجب بودم از اینکه به همراه فرمانده پادگان در مراسم حضور دارد . یواشکی به دوستم اشاره کردم که ببین اون آقا که می گفت نظافتچی آسایشگاه هست کجا ایستاده . خلاصه بعد از پرس و جو متوجه شدم ایشان معاون فرمانده پادگان هست و برای رضای خدا حاضر شده است بعضی شبها کار نظافت پادگان را انجام دهد . رفتار و منش او برای شخص کم سن و سالی مثل من درسی بود که در هیچ دانشگاهی و هیچ کلاس عقیدتی تدریس نمی شود ، مگر سیره عملی چنان اشخاصی است که هدفشان ، از خاک به افلاک رسیدن بود . شهید یوسف توتونکار زاهدی که در عملیات والفجر ۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد و نشان داد زمین تحمل گمنامانی همانند او را ندارد . روحش شاد ، یادش گرامی و خاطرش همیشه ماندگار .
راوی : محمد نیک نفس