وقتی جنازه محمود را آوردند ، مادرم اصرار داشت خودش قبر فرزندش را بکند و پیکر مطهرش را در آن جای دهد . هر چه خانواده و اقوام تلاش کردند مانع این کار شود ، بی نتیجه بود و نتوانستند حریف اراده آهنین مادر داغدار و دل شکسته شوند .
سرانجام مادر صبور و شکیبا بیل به دست گرفت و قبر فرزندش را آماده کرد ، اول خودش داخل آن خوابید ، سپس بدن زخم خورده فرزند از کینه دشمن را داخل قبر قرار داد و صلابت و اقتدار زینب گونه همه مادران شهدا را به تصویر کشید . وقتی از قبر بیرون آمد ، نگاهی معصومانه ای به بدن آرام گرفته فرزند خود انداخت ، بغضش ترکید و آرام با خود زمزمه می کرد :
عزیزیم یاراسینا
قاشلارین قارا سینا
قوی آنان قوربان اولسون
آوره گین یاراسینا
گفت و گریست ، گریست و همه را گریاند و صحنه ای از عشق و ایثار را خلق کرد . چند روز بعد ، از تعاونی لشگر اطلاع دادند که وسائل محمود را آوردند و جهت تحویل آنها به بنیاد شهید مراجعه کرده و وسائل رجعت یافته از جبهه های نبرد حق علیه باطل را تحویل گرفتیم . در بین وسائل وصیتنامه شهید هم بود . چند سطر آخر وصیتنامه یک مثنوی سخن در خود داشت و چنین نگارش یافته بود )):….من حقانیت انقلاب اسلامی را باور کرده ام و می دانم که این نهضت را شکستی نیست و تا ظهور حضرت ولی عصر ( عج ) ادامه دارد و رهبری این انقلاب خدایی است . از مادرم می خواهم بیل بدست گرفته و مرا به خاک بسپارد )) ، تاریخ قید شده زیر وصیتنامه ۱۸/۵/۶۲ بود . حالا با مشاهده وصیتنامه ، دلیل اصرار چند روز قبل مادر برای آماده کردن قبر فرزندش معلوم گردید و عشق خدایی و عاطفه بین مادر و فرزند رخ نمود و همه دانستند که دل مادر ، عارف به وصیتنامه ای بود که هنوز بدستش نرسیده بود . آری مادر چیزی از وصیتنامه نخوانده و یا نشنیده بود ، ولی تپش های قلبش او را به کاری فرامیخواند که فرزند عزیزش از او خواسته بود .
شهید محمود زین العابدین زاده متولد ۱۳۴۵ در تبریز بود و در اول آبان ۱۳۶۲ در جبهه کردستان شهادت را برای جاودانگی برگزید .
راوی : محمدعلی زین العابدین زاده ، برادر شهید