خاطره گفتن از شهدا اغلب در فرماندهان لشگرها و قرارگاهها نمود عینی یافته است و کمتر کسی از شهدایی یاد می کنند که در گمنامی ، جاودانه شدند . گر چه فرماندهان دوران هشت سال دفاع مقدس شناسنامه حقانیت نظام اسلامی و غیرت ، رشادت و ایثارگری های یک ملت هستند و نباید از یادها دور باشند که همان ها بودند که با هدایت مدبرانه رزمندگان ، پیروزی ها و ظفرمندی ها را نصیب سپاه اسلام می کردند .
ولی از شهیدی یاد می کنم که کمتر نامی از او برده شده است ، اما در قلب من مثل همه شهدا جایگاه خاصی دارد .
شب ۲۱ دیماه ۶۵ ، سومین روز عملیات کربلای ۵ ، قرار بود گروهان ما برای سنگرهای هلالی شکل آنسوی کانال پرورش ماهی ادامه عملیات دهد و بعد از تصرف خطوط دفاعی هلالی شکل ، نسبت به پاکسازی سنگر به سنگر اقدام کرده و سپس در آن منطقه پدآفند کند .
ماموریت ما بطور کامل انجام شد . با توجه به سفتی زمین ، کندن سنگر و درست کردن محل دفاعی در برابر پاتک های دشمن در منطقه تصرف شده کار فوق العاده سختی بود ، ولی بچه ها با آن روحیه وصف ناپذیر مثل دیگر سختی های جنگ ، توانستند بر شرایط حاکم فایق آیند .
صبح که در اوج درگیری بودیم متوجه شدیم از پشت سر ما که همان جاده متصل به قرارگاه تاکتیکی عراق بود به سمت ما تیراندازی می شود و معلوم شد که در محاصره عراقی ها افتاده ایم . عراقی ها با تمام توان و با تیربار و آر- پی – چی های ” زمانی ” ما را زیر آتش خود داشتند . در آن هنگام شاهد صحنه ای بودم که تن های پر از زخم شهدای کربلا را در ذهنم تداعی می کرد . یکی از آر- پی-چی های زمانی دقیقا بالای سر مجید رستمی منفجر شد و او را مثل گل لاله پرپر کرد و زخم های فراوان بر پیکرش نقش بست . امدادگرها با تلاش مضاعف هم نتوانستند مانع رسیدن مجید به معبودش شوند . مجید رستمی با تن پاره پاره در کربلای ایران ، شلمچه خونین آسمانی شد و ما اشکبار از فراق او . ما ماندیم با هزاران افسوس و حسرت و غبطه خوردن به حال مجید و دیگر شهدا که با آن بدن های خونین به دیدار یار شتافتند . روحشان شاد و نام و یادشان گرامی .
راوی : اسد نصیری