نقش آیتا… اکبرهاشمی رفسنجانی در تاریخ معاصر به ویژه پس از جنگ ایران و عراق، نقشی بسیار تاثیرگذار است و پرسش در این رابطه نیز فراوان؛ برای تحلیل نقشهاشمی در مقاطع مختلف با غلامعلی رجایی، مشاور ایشان در مجمع تشخیص مصلحت نظام گفتوگو شده است که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید.
یکی از اقدامات مهم آقایهاشمی، همانطور که در خاطراتش هم اشاره میکند، پایان دادن به جنگ است، اما نکته ابهام اینجاست که چرا ایشان بعد از آزادی خرمشهر تلاشی در این زمینه انجام نداد؟ با توجه به اینکه در این زمان حتی بحث پیشروی در خاک عراق در شورای عالی دفاع مطرح شد و عملا جنگ ۶ سال دیگر به درازا کشید.
آقایهاشمی در آن زمان نقش تعیینکنندهای در پایان دادن به جنگ نداشت. ایشان در سال ۶۱ عضو و در مقطعی سخنگوی شورای عالی دفاع و در عین حال رئیس مجلس بود. ضمن اینکه پس از آزادی خرمشهر در خرداد ۶۱، موضوع ورود به خاک عراق در محضر امام با این استدلال مطرح شد که بعد از این عراق که عملا در بعضی محورها به پشت مرزهای بینالمللی رفته بود اگر بداند ما حرکتی در جهت مقابله با او نخواهیم کرد، هر وقت تصمیم بگیرد میتواند دوباره به این سوی مرز بیاید یا مثلا در پشت مرزهای شلمچه بماند و از داخل خاک خود با شلیک خمپاره و آرپیجی برای ما ایجاد مزاحمت کند. در جلسه اول شورای عالی دفاع با امام، ایشان زیر بار این استدلال نمیرود و در پایان جلسه میگوید بروید فکرهایتان را بکنید، مشورت کنید و جلسه دیگری هم بگذارید. در جلسه بعدی فرماندهان نظامی امام را قانع میکنند که جنگ ادامه پیدا کند با این استدلال که ما باید تا جایی عراقیها را به عقب برانیم که دیگر خطری متوجه ما نشود، جایی که به لحاظ تاکتیکی به آن «نقطه امن» میگویند. آقایهاشمی نیز در این جلسه حضور داشت. من به یاد ندارم از آقایهاشمی شنیده باشم که در این قضیه و در این دو جلسه، نظری متفاوت از امام داده باشد، تصور میکنم ایشان هم در آن مقطع با ورود به خاک عراق مخالف بود. ایشان در سال ۶۲ از سوی امام مسئول امور جنگ شد و پیش از اینکه به منطقه برود به امام گفته بود من با این ایده میروم که نقطه حساسی از خاک دشمن را به دست آوریم تا به این وسیله بتوانیم از عراق امتیاز بگیریم و جنگ را ختم کنیم؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که آقایهاشمی در سال ۶۱ هم نظرش بر خاتمه جنگ بود؛ اما نه خاتمهای بدون گرفتن امتیاز. به علاوه ایشان در عبارتی معنادار میگفتند امام در بحث ادامه جنگ به حدی قاطع بودند که اجازه طرح مساله توقف جنگ یا آتشبس را به کسی نمیدادند و کسی هم جرات نمیکرد در برابر ایشان از توقف جنگ دم بزند. مرحوم سید احمد خمینی هم گفته است که «نظر امام بر عدم ورود به خاک عراق است.» من تصورم این است که آقایهاشمی هم همین نظر را داشت؛ بنابراین به قصد اتمام جنگ به منطقه رفت. البته ایشان در خاطراتش میگوید امام هیچ نگفتند، فقط لبخندی زدند که این لبخند را هم ما نمیتوانیم تفسیر کنیم که به معنای موافقت و یا عدم موافقت است؛ ولی به هر حال آقایهاشمی پاسخ مثبتی از امام در این باره نگرفت و اینقدر هم صادق بود که گفت امام نفیا و اثباتا چیزی در این باره نگفتند.
دلیل انتخاب آقایهاشمی به عنوان فرمانده جنگ از جانب حضرت امام چه بود؟ در حالی که به لحاظ قانونی نخستوزیر و رئیسجمهور در احراز این مقام بر ایشان ارجحیت داشتند.
قاعدتا باید به لحاظ قانونی رئیسجمهور وقت که ریاست شورای عالی دفاع را نیز به عهده داشت، فرمانده جنگ میشد نه آقایهاشمی؛ اما این حکم امام بود. من در کتاب «در آینه» که حاصل ۴ گفتوگوی صریح با ایشان است، پرسیدم که «چرا شما فرمانده جنگ شدید؟» ایشان گفت رئیسجمهور مسئولیتش در اداره و اجراییات کشور زیاد بود و ترور هم شده بود. از طرفی زمانی که امام، آقایهاشمی را برای هدایت جنگ به منطقه فرستاد بین ارتش و سپاه بر سر بعضی مسائل اختلاف بود که در خاطرات سالهای ۶۲ تا ۶۷ آقایهاشمی به وضوح میتوان نشانههای این اختلاف را دید. آنچه میشود از این حکم برداشت کرد این است که امام هم برای حل اختلافات میان ارتش و سپاه و هم فرماندهی جنگ به ایشان مسئولیت جانشینی خود را داد. امام از روحیه ایشان که بارها نشان داد قدرت بالایی در جوش دادن نیروهای انقلابی به یکدیگر و همگرایی میان جریانهای سیاسی دارد، اطلاع داشت. به هر حالهاشمی پیشتر سپاههای چهارگانه را یکی کرده بود. ما در ابتدای انقلاب ۴ سپاه در کشور داشتیم که با تدبیر ایشان این چهار سپاه یکی شدند و برای خود یک فرمانده انتخاب کردند. آقایهاشمی شخصیت واگرایی نداشت، همگرا و معتقد بود کشور به همه نیروها و با سلایق مختلف نیاز دارد؛ بنابراین امام ایشان را فرستاد که این قضیه را حل و ساماندهی کند. در واقع آقایهاشمی در گام نخست برای آشتی بین سپاه و ارتش رفت ولی گام بعدی، ماندگاریاش در فرماندهی جنگ و در نهایت پایان دادن به آن بود. در نهایت هم وقتی دید نیروهای مسلح عملا توان ادامه موفق جنگ را در زمانی محدود ندارند و جنگ به دلیل محدودیت نیرو و محدودیتهای شدید مالی و بودجهای به درازا میکشد، توانست موافقت امام را برای این کار جلب کند که به نظر من که در دو، سه سال آخر جنگ در قرارگاه خاتمالانبیا مسئولیتی داشتم، این اقدام از شاهکارهای ایشان بود.
فارغ از مساله کمبود امکانات و نیرو، آیا میتوان در پیگیری خاتمه جنگ توسط آقایهاشمی، به دنبال انگیزههای دیگری نیز گشت؟
در مصاحبهای از آقایهاشمی پرسیدم چه کاری در این زندگی هشتاد و چند ساله، شما را خوشحال میکند؟ تاملی کرد و گفت کار تحقیق قرآنی، تفسیر راهنما و فرهنگ قرآن. پرسیدم دیگر چه کاری؟ گفت فکر کنم ختم جنگ. پرسیدم چرا ختم جنگ خوشحالتان میکند؟ گفت چون من با این تدبیر عملا در کشور جلوی کشته شدن آدمها را گرفتم. من اضافه کردم و گفتم شما با این تدبیر عملا جلوی کشته شدن عراقیها را هم گرفتید. گفت همینطور است چون عراقیها بیشتر از ما در جنگ کشته میدادند. بعد هم با بلند کردن دست راستش که در اینگونه مواقع برای تاکید بود این جمله تاریخی را گفت که ببین آقای رجایی «من کلا از کشتن بدم میآید.» آقایهاشمی همچنین معتقد بود کشور باید به سمت پیشرفت و رفاه برود و با وجود طولانی شدن جنگ و درگیر شدن توان کشور برای پشتیبانی از جنگ، مردم نمیتوانند راحت زندگی کنند؛ چراکه کشور باید با امکانات محدود و با وجود تحریمها مدام هزینه حضور دهها هزار نیرو را در جنگ بدهد و بودجه کشور یکسره باید صرف جنگ شود. بعد هم دیدید که وقتی ایشان به ریاستجمهوری رسید، کشور مخروبهای را در اثر جنگ تحویل گرفت. از خدمات برجسته ایشان بود که این مخروبه را با خزانه خالی، بدهیهای بالا و رابطه سیاسی خراب با کشورهای منطقه بازسازی کرد؛ ایشان در واقع هم روابط ایران با کشورهای منطقه را بهبود بخشید و هم با شتاب کشور را در مسیر سازندگی انداخت. با اینکه آقایهاشمی کمتر از خدمات و اقدامات خود تعریف میکرد این از معدود مواردی بود که با شادمانی از آن یاد میکرد.
ایشان در زمان ریاستجمهوری روابط خوبی با عربستان برقرار کرد، اما به نظر میرسد در سالهای اخیر به ویژه در دولت گذشته تمام تلاشهای ایشان در این زمینه بیاثر شد.
شگرد آقایهاشمی در سیاست این بود که اول واقعیت را میپذیرفت و بعد آن را هدایت میکرد. اساسا یکی از برجستگیهای آقایهاشمی واقعگرایی ایشان بود؛ ویژگیای که در موارد مختلف از جمله در تعامل ایشان با سعودیها به خوبی مصداق پیدا میکند. ایشان در حالی که عدهای سعودیها را سزاوار لعن میدانستند، با آنها تعامل میکرد و نتیجه هم میگرفت و اتفاقا از آبی که برخی میگفتند اصلا ماهی در آن نیست، شاهماهی گرفت. آقایهاشمی به من گفت که در یکی از سفرهایشان به عربستان در گفتوگو با ملک عبدا…، مشکلات و اختلافات دو کشور را در پنج کمیته جمع کردند و قرار شد همه آن مسائل در این پنج کمیته حل و فصل شود. ایشان از این سفر با دست پر برگشت؛ اما یکی از تاسفهای تاریخی ما این است که احمدینژاد این دستاوردها را بایگانی کرد. او در حالی این توافقات را نادیده گرفت که وقتی به عربستان میرفت، جلوی دوربینها دست در دست ملک عبدا…، انگشتش را به نشانه اتحاد و… بالا میبرد. پس از سفر او شنیدم ملک عبدا… گفته بود این رفتار از رئیسجمهور یک کشور بعید است که پنجه در پنجه من پیرمرد بکند و مرا جلوی دوربین به این طرف و آن طرف بکشد و رو به دوربینها دست تکان بدهد. اگر احمدینژاد با سعودیها مخالف بود، چرا به عربستان میرفت و این حرکات سبک را نشان میداد؟!بعد از اینکه توافقاتهاشمی با ملک عبدا… اجرایی نشد، سعودیها رنجیدهخاطر شدند و آنگونه که به یاد دارم در سال بعد رئیسجمهور را به حج دعوت نکردند، در حالی که در همان ایام شاهد بودم ملک عبدا… در طول یک سال دو دعوتنامه برای آقایهاشمی فرستاد و او را به حج دعوت کرد، حتی در نامهای به آقایهاشمی نوشت چرا به حج نمیآیید، دلم برای شما تنگ شده است. افسوس که از این فرصتهای طلایی در جهت تقویت و بهبود روابط دو کشور استفاده نشد.
در مورد خاطرات محرمانه آقایهاشمی بگویید. ماهیت این خاطرات چیست و آیا ممکن است زمانی منتشر شود؟
به قول شاعر صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. هر اتفاقی که اکنون رخ میدهد و یا رخ داده پشت پردههایی بسیار مهم دارد و ظاهر مطلب نشاندهنده پشت پردهها نیست؛ مثلا در رابطه با دور دوم انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴ که آقایهاشمی به ظاهر از احمدینژاد شکست خورد، ایشان دو سه بار گفت مدارکی دارد که نشان میدهد در این انتخابات ۱۱۰ فرمانده نظامی تخلف و به نفع احمدینژاد دخالت کردهاند که برای تخلفشان پرونده هم تشکیل شد و به دادگاه نظامی رفت. آقایهاشمی گفت ما دیدیم اگر این قضیه را پی بگیریم و این همه فرمانده محکوم شوند، برای مملکت بد میشود؛ لذا از شکایتم صرفنظر و کارم را به خدا واگذار کردم. ایشان هرگز مصلحت شخصی خود را بر مصلحت انقلاب ترجیح نمیداد و تا آخر هم در حمایت از نظام، انقلاب، کشور و رهبری ایستاد. در انتخاب رئیس خبرگان نیز طبق آماری که داشتیم، تعداد نمایندگانی که برای رای دادن به آقایهاشمی ابراز تمایل کرده بودند، تعداد خوبی بود؛ ولی در عمل این اتفاق نیفتاد، این تعداد نصف شد و آقایهاشمی هم از تصدی ریاست بازماند. شاید حالا حالاها نشود گفت که چه عواملی در اینکه بیش از ۴۰ رای به ۲۴ رای تبدیل شد، دخیل بودند، اما برخی از نمایندگان آمدند و علت را به طور خصوصی به آقایهاشمی گفتند.