«زهرا باکری»، خواهر شهیدان باکری که دو روز پیش درگذشته است، بهمن ماه سال گذشته نامه ای خطاب به احسان و آسیه، فرزندان شهید حمید باکری در سی و سومین سالگرد شهادت حمید و مهدی باکری منتشر کرد که انصاف نیوز بخش هایی از آن را مرور کرده است :
به نام خدای عشق و مهربانی خدای دوستی و نیکی خدای بخشنده مهربان
احسان و آسیه عزیزم دو یادگار پارههای تنم
نور چشمانم امسال بعد از ۳۳ سال تنها سالی است که به علت بیماری در سالگرد برادرانم حضور ندارم. که انشالله به لطف پروردگار مهربانم آخرین روزهای حیات مادی ام را می گذرانم. امسال نتوانستم در سالگرد سه شهید بزرگوارم علی آقا، آقا مهدی، آقا حمید عزیزتر از جانم شرکت کنم ولی عزیزانم آخرین خواسته من از شما یادگارانم این است که به هیچ کس که خود را چه از منتصبان فامیل چه همرزمان و دوستان و همفکران پدر و عموهایتان میدانند و معرفی می کنند تا از اسم پاک و آبرویی که آنها به قیمت از دست دادن جانشان به دست آوردند بهرهبرداری کنند، اجازه سو استفاده ندهید. زیرا مهدی و حمید نه خود زندگی فرعونانه داشتند و نه در کنار کسانی که این زندگی ناپاک را در فرصت زندگی کوتاهشان کسب کرده اند نفس می کشیدند.
من تا آخرین لحظه عمرم از تمام انسانهای اینگونه که از اسم آنها استفاده کرده و می کنند نفرت خواهم داشت. برادرهای من علی وار زندگی می کردند، دو برادر در یک آپارتمان پدری با کشیدن پرده در کنار هم زندگی میکردند، حمید و فاطمه روی موکت زندگی میکردند و مهدی بعد از ازدواج نمیگذاشت همسرش فرش ماشینی که پدرش برای ازدواجشان به آنها کادو داده بود به خانه بیاورد که به اصرار من و خواهرم که کار درستی نیست و زشت است نگذاشتیم این کار را بکند. می گفت مگر حضرت علی و فاطمه زهرا روی فرش زندگی می کردند؟
آنها در طول زندگی از هیچ یک از امکانات دولتی استفاده نکردند، چه مهدی در شهرداری و چه حمید در جهاد سازندگی آنوقت شخصی با نام صادق محصولی چه اتهام هایی از پرونده ضد انقلاب بودن و تهمت های دیگر که به حمید و مهدی نزد. همان که از تحفههای احمدینژاد خائن به این خاک و ملت بود، که بزرگترین خیانت در حق ملت و پایمال کردن حق مردم را انجام دادند. یا آن [نهادی] که برادرانم برای حفظ جان و مال مردم لباس [آن را] را به تن کردند و بعد از خوردن جام زهر دشمن کافر که قاتل عزیزانمان بود […]
همانطور که برادرانم نه جسدی داشتند نه پیکری که به ارومیه بازگردد، در مراسم پرده برداری از مجسمه مهدی در یکی از مناطق تهران که بر خلاف میل باطنی همراه آسیه جانم شرکت کرده بودم به آقای قالیباف گفتم: ایکاش بجای مجسمه ها و پلاکاردها که همه برخلاف تفکر مهدی است می توانستید افکار مهدی و دیگر شهیدان را در جامعه اشاعه دهید، کاش به جای این هزینه ها که سیستم از اسم آنها در قالب سالگرد به عنوان تبلیغ همراه با فریبکاری انجام می دهد برای فرزندان شهدا که بیشترشان سرگردان و بیکارند ایجاد شغل می کردید و ایشان در پاسخ من جوابی نداشتند که بدهند و سرشان را پایین انداختند.
حمید چه خوب گفته بود که با پایان جنگ به سه گروه تقسیم خواهند شد،
گروه اول: آنهایی که به دنبال چپاول بیت المال و فرصت برای کسب مقام و مال اندوزی خواهند رفت.
گروه دوم: گروه بی تفاوت که نه نفع و نه ضرری برای مردم خواهند داشت و فقط به فکر زندگی خود خواهند بود.
گروه سوم: آنهایی که در کنج خانه هایشان خواهند نشست و از دیدن وضعیت مملکت و ملت دق خواهند کرد.
حالا شما تفکر کنید حرمت این شهدا را که به این گرانی و با تحمل سختی هایی که در نبودشان خانواده هایشان تحمل کردن چه خون ها که گریه کردند و آبرویی میان مردم کسب کردند با اعمال […] چون محصولی ها و احمدینژادها و کسانی که چنگ انداخته اند بر ثروت و جان این ملت و ایران را ارث پدری خود میدانند، چگونه از بین می رود.
می بخشید که به علت بیماری و لرزش دستانم قادر به صحیح نوشتن مطالب نبودم این نامه را در سالگرد پدر و عموهایتان از طرف من بخوانید و از یاران و دوستان به حق برادرانم تشکر کنید و از همه طلب حلالیت دارم.
شما را همیشه دوست داشتم و تا آخرین نفسم دوست خواهم داشت. خدا را شکر گذارم از طرف شما به خاطر داشتن همسران خوب و خانواده های بسیار شریف که من افتخار فامیلی با آنها را داشتم، خانواده محترم جناب آقای میرمحمدی و جناب آقای مظفری. لطفا سلام مرا به همه عزیزان برسانید و روی ماه فرزندان عزیزتان را ببوسید.
احسان و آسیه عزیزم تا آخرین نفس زندگیتان از تفکر و خواسته های شهدایم دفاع کنید و به فرصت طلبان چه از نزدیکان باشند چه ناآشنا اجازه ندهید از نام و حیثیت آنها سو استفاده کنند.
قربان شما شاید این آخرین صحبتم با شما دلبندانم باشد، می بوسمتان و به خدای یکتا می سپارم مراقب مادرتان باشید.
عمه زهرای شما
۹۴/۱۱/۵