حبّ ریاست و سودای قدرت و ترس از اقبال مردم در انتخابات اسفند ماه، گروهی را بر آن داشته که چشم از حقایق مسلم انقلاب ببندند
دفتر آیتالله هاشمی با صدور اطلاعیهای از رفتار برخی رسانهها انتقاد کرد و نوشت: آنها که امروز از نام امام نان میخورند، کنج عافیت را به سختی مبارزه ترجیح دادند.
دفتر آیتالله هاشمی رفسنجانی در اطلاعیهای عنوان کرد:
متأسفانه رویکرد بعضی از رسانهها، مخصوصاً در ایام قبل از انتخابات، خبرسازیهای جعلی و انتشار آن با ذوق و شوق فراوان است و برخلاف نص صریح قانون مطبوعات، از درج جوابیهها امتناع میکنند.
اخیراً یکی از سایتهای خبری اقدام به انتشار یکی از برگههای بازجویی ساواک از آیتالله هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۴۳ کرده و با انتخاب تیتر سؤالی «مرجع تقلید هاشمی در زمان مرجعیت امام خمینی که بود؟»، سعی کرده چنین القاء نماید که امام خمینی (ره) برای مرجعیت حتی بین امینترین یاران خویش هم مظلوم بود.
جوابیه این کملطفی رسانهای در حق امام خمینی مظلوم، همان روز به سایت «مشرق» و همچنین «جهان نیوز» که آن هم ناقل دروغ تاریخی بود، ارسال شد که متأسفانه…
برای تنویر افکاری عمومی مطلب ذیل که برای هر دو رسانه ارسال شده بود، در اختیار آن رسانه محترم قرار میگیرد تا براساس رسالت اطلاعرسانی اقدام کنید.
«کتمان حقایق مبارزه و ظلم به امام (ره)، توسط تازه انقلابیشدهها»
با گذشت بیش از نیم قرن از آغاز نهضت امام خمینی (ره) و در حالی که اکنون جهان با حقایق این نهضت به خوبی آشنا شده است، هنوز کسانی هستند که در داخل کشور از بیتالمال ارتزاق کنند و برای حفظ منافع سیاسی و جناحی خویش، تیشه به ریشه انقلاب بزنند و با استمساک به اسناد بازجویی ساواک، مدعی شوند که امام خمینی (ره)، حتی مرجع تقلید نزدیکترین شاگرد ایشان یعنی آیتالله هاشمی رفسنجانی نبوده است و با این اقدام، نه تنها عقلانیت حاکم بر مبارزان را در بازجوییها انکار میکنند، بلکه مرجعیت امام خمینی را با این ادعا که توسط نزدیکترین شاگرد ایشان و کسی که بیشترین تلاش را برای تثبیت مرجعیت آیتالله خمینی، پس از آیتالله العظمی بروجردی داشته است، مورد قبول نبوده، تضعیف میکنند.
آیا این گروه از نوباوگان سیاسی که اکنون بر سفره انقلاب میراثخواری میکنند، با حقایق دوران مبارزه کمترین آشنایی را دارند؟ البته رهبران این جریان متحجّر و دگماندیش که قصد مصادره انقلاب مردمی امام خمینی را دارند و در سختترین شرایط مبارزه و شکنجه، کنج عافیت و فعالیتهای بیخطر را بر یاری خمینی مظلوم که مورد ظلم رژیم پهلوی بود، ترجیح دادند، یا نمیدانند یا خود را به تجاهل زدهاند که بعد از فوت آیتالله العظمی بروجردی، امام به خاطر پرهیز از موفقیت رژیم پهلوی در سیاست شوم ایجاد اختلاف بین علما و مراجع آن روز، صراحتاً میگفتند: «من شخصاً راضی نیستم کسی برای مرجعیت من اقدام کند.» و حتی به رسم علمای شیعه که مراجع زنده پس از مرجع مرحوم ختم میگیرند، وقتی از ایشان میپرسند که چرا برای آیتالله العظمی بروجردی مراسم ختم نمیگیرند؟ میفرمایند: آن قدر اختلاف هست که اگر یک نفر هم نباشد، غنیمت است و به همین خاطر پس از اصرار فراوان شاگردان، شب سی و هفتم رحلت آیتالله العظمی بروجردی ختم گرفتند و پس از آن هم از پرداخت شهریه، که یکی از مهمترین مقدمات مرجعیت بود، دوری میکردند. (پایگاه اطلاعرسانی حوزهنت)
با همه این شواهد تاریخی، حبّ ریاست و سودای قدرت و ترس از اقبال مردم در انتخابات اسفند ماه، گروهی را بر آن داشته که چشم از حقایق مسلم انقلاب ببندند. آیا این گروه حتی به شهادت مقام معظم رهبری مبنی بر نقش ایشان و آیتالله هاشمی در تثبیت مرجعیت آیتالله العظمی روحالله الموسوی الخمینی اعتماد ندارند؟ یا آنکه همانند دیگر تخریبها، دروغ گفتن، تهمت زدن و تحریف تاریخ را برای تخریب رقیب نه تنها حلال، بلکه واجب میدانند.
چگونه است که اینان چشم بر حقایق تاریخی بستهاند و نمیدانند برگه بازجویی ساواک که بدان استمساک کردهاند، مربوط به دستگیری آیتالله هاشمی رفسنجانی در زمستان سال ۱۳۴۳، یعنی در اوج غربت امام خمینی (ره) است که پس از تبعید ایشان و خفقان رژیم ایجاد شده بود و کسانی که امروز از نام امام خمینی نان میخورند، آن روز، کنج عافیت را به سختی مبارزه ترجیح دادند و تنها هاشمی و گروهی انگشتشمار از یاران خمینی در عرصه مبارزه ثابت قدم باقی ماندند.
اینان که به کتاب هاشمی و دوران مبارزه استناد دادهاند، آیا در صفحه ۲۰۴ جلد ۱ دوران مبارزه نخواندهاند که در شرایطی که بردن نام آیتالله خمینی خطر مرگ به همراه داشت، دستگیری هاشمی در حالی بود که طوماری در حمایت از امام خمینی و نواری از سخنرانی ایشان را به همراه خود داشت و پس از دستگیری، شجاعانه از عقاید خود دفاع نمود و برخلاف دیگرانی که با کوچکترین هزینهای انقلابفروشی و امامفروشی کردند، آنگونه تحت شکنجه قرار گرفت که استخوان پایش در زیر شکنجه شکست.
در کتاب هاشمی دوران مبارزه آمده است: «شلاق و شکنجه همراه بود با فحاشی و اهانت، مقداری که میزدند، یکی میگفت نزنید، حالا میگوید. باز قانع نمیشدند و دوباره میزدند. گاهی مرا به دیوار میچسباندند و چاقو را میگذاشتند زیر گلویم و میگفتند سرت را میبریم و زیر گلویم زخم شده بود. یک بار برای اهانت مرا لخت کردند. برای خواندن نماز اجازه گرفتم و به زحمت توانستم نماز بخوانم. مرتباً تأکید بر عجله در خواندن نماز میکردند. تا حدود ۴ بعد از نصف شب این وضع ادامه داشت. شلاق گوشتها را برده بود و به استخوان رسیده بود. قسمتی از استخوانم هم شکسته بود.
چند روز بعد بازجویی مرا با چشم بسته و لباس مبدل به بیمارستانی نظامی در چهارراه حسنآباد بردند و عکسبرداری کردند. معلوم شد استخوانم شکسته است… دوباره بازجوییها شروع شد امکان خواب هم نبود. نه به پشت، نه به رو و نه به پهلو و قبل از اینکه به خودم بیایم دوباره آمدند و مرا بردند. حالا برای من اصلاً امکان راه رفتن نبود. گفتند باید بیایی. این هم شگردی بود برای شکستن مقاومت. یک ساعت یا کمتر طول کشیده بود که تازه بدنم سرد شده بود و احساس درد شروع شد. دوباره مرا به اتاق بازجویی بردند و دوباره فحاشی و مشت و لگد خیلی آزارم دادند… گفتم در پاسخ این سؤالات شما کشته هم بشوم چیزی برای گفتن ندارم…» (هاشمی دوران مبارزه، صفحه ۲۰۸)
البته تا انتخابات اسفند، این جماعت مدعی دین و اخلاق از هیچ ترفند، تحریف حیلهای دریغ نمیکنند، چون به قول امام راحل: «در پیش گروههایی و اشخاصی گناهانی نابخشودنی دارم و احتمال قوی میدهم که پس از من برای انتقامجویی از من، به بعضی از نزدیکانم و دوستانم تهمتها که من آنها را ناروا میدانم، بزنند و به آتشی که باید مرا بسوزانند، آنان را بسوزانند و احیاناً به صورت دفاع از من، انتقام مرا از آنها بگیرند.» (صحیفه امام، جلد ۱۷، مورخ ۲۳/۸/۶۱)