هفته نامه «طلوع صبح» نوشت: با رسیدن فصل دو انتخابات مهم یعنی انتخاباتی برای برگزیدن نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری پیگیر طیفی شدیم که همواره حضوری مستمر در انتخابات ها داشته اند. خواستیم ببینیم احمدی نژادی ها امروز کجایند و چه برنامه ای برای انتخابات در سر دارند. البته که سخت بود پیدا کردنشان و از آن سخت تر سوال درباره فعالیتهایی که انجام می دهند. از تماس با دوستان و نزدیکان و اعضای هیات دولت دهم همه را امتحان کردیم و در نهایت در میدان ۷۲ دنبال پاسخ گشتیم. پاسخی که حاصل نشد.
اما در این میان، از بین یارانی که در سالهای آخر ریاست جمهوری احمدی نژاد کنارش باقی مانده بودند سراغ می گیریم؛ عده ای تلفن را جواب نمی دهند و عده ای همین که می شنوند با چه قصد و نیتی تماس گرفتیم پاسخ سوالاتمان را نمی دهند. نتیجه اش این می شود که می فهمیم شریف زاده و جهرمی قطعا در انتخابات کاندیدا نمی شوند و امیری فر هنوز تصمیمی در این خصوص نگرفته است. به نظر می رسد غیر از شریف زاده دیگران اطلاعی از آنچه احمدی نژاد در سر می پروراند ندارند.
از همان ابتدا هم غیر قابل پیش بینی بود و حتی نزدیک ترین دوستان احمدی نژاد هم نمی دانستند چه تصمیم می گیرد. اما اغلب این افراد ارتباط کنونی خود را با کسی که روزی متعصبانه دوستشان داشت و برایشان سینه سپر می کرد منکر می شوند و حتی گهگاه در میان صحبتهای خودمانی زیر لب می گویند خوشبختانه خبری از احمدی نژاد و یارانش نداریم!
برای رعایت اخلاق حرفه ای حرفه ایی که در گوشی شنیدیم را ناشناس عنوان می کنیم. آقای ..با شنیدن صدایمان ابتدا خیلی صمیمی پاسخ می دهد، اما وقتی اسم رییس دولت دهم را می شنود با عصبانیت می گوید: خوشبختانه آنها را نمی بینم و از آنها خبری ندارم.
وی توصیه ای هم به ما می کند که دنبال مسایل مهمتری را بگیریم و کاری به مسایل کم اهمیتی نظیر فعالیتهای احمدی نژاد و یار دیرینه اش اسفندیار مشایی نداشته باشیم.
اما در جست و جوی احمدی نژاد و تیمی که ممکن است کاندیدا شود با عباس امیری فر روحانی نزدیک به دولت احمدی نژاد تماس گرفتیم، وی ابتدا درباه کانیداتوری خودش به ما می گوید که هنوز معلوم نیست که برای مجلس کاندیدا شود.
امیری فر در ادامه به «طلوع صبح» می گوید که مشغول کار فرهنگی است و از احمدی نژاد خبری ندارد.
امیری فر اما درباره اینکه خبرهایی که مجددا مخابره شده و نشان از جدایی احمدی نژاد و مشایی می دهد، با جدیت می گوید: سخنگوی مشایی و احمدی نژاد نیستم..از مشایی خبر ندارم..و در جلسات شرکت نمی کنم….
اما جست و جوی ما ادامه دارد از خبرنگاران و دوستان نزدیک هم جویا می شویم یکی می گوید بنا ندارند مشایی را نشان دهند ودیگری از فعالیتهای احمدی نژاد می گوید که سخنرانی های جسته و گریخته دارد.
سایت منتسب به وی و هوادانش هم خبری از فعالیتهای انتخاباتی نیست و بالاخره ما را مجبور می کند برای بررسی بیشتر راهی میدان ۷۲ نارمک شویم. همان میدانی که مغازه ها گوجه را ارزان می فروشند، همان محلی که روزی شهردار را راهی پاستور کرد،…صبح پاییزی و سردی است و هنوز خورشید طلوع نکرده است که می رسیم. صدای کلاغ ها همه جا را گرفته است و ما هستیم و یک پست نگهبانی.
هوا سرد است و ما همچنان منتظریم . از سرباز سر کوچه می پرسیم که چطور می توانیم احمدی نژاد را ببینیم ، سرباز می گوید که تازه کار است و خبری از اینکه چه ساعتی رییس دولت دهم بیرون از منزل ملاقات مردمی می گذارد ندارد، و در هوای سرد پاییزی یک ساعتی دوام می آورم اما…بعد از اینکه سرباز می گوید امروز نمی آیند راهی خانه می شوم تا روز بعدی را دوباره برای دیدن احمدی نژاد به میدان ۷۲ بیایم.
می گویند جوابگوی هر کسی است و برایش مسیری میله ای ساخته اند تا مردم را ببیند. ارتباطش را با مردم حفظ کرده و کم نیستند افرادی که هنوز فکر می کنند گره کارشان به دستان احمدی نژاد باز می شود.
با چند نفری که منتظرند هم کلام می شویم یکی می گوید از وقتی احمدی نژاد رفته مشکل پیدا کرده و آمده تا مشکلاتش را مطرح کند. از استان دیگری آمده و می گوید همه جا نقل شده احمدی نژاد کاری از دستانش برآید انجام می دهد.
نمی دانم از سر ناچاری می آیند و از اینکه بالاخره بدون تشریفات می توانند مسئولی را ببنند و حس کنند می تواننند دردشان را بگویند راضی اند یا به عنوان آخرین راه مسیر میدان ۷۲ را می پیمایند.
با تعدادی از آنها هم کلام می شوم. حدسم درست است در میان جمعیت خانمی میان سال را می بینم که مرتب می گوید تا خودم با احمدی نژاد حرف نزنم نمی روم. از او می پرسم مگر می تواند گره از مشکلاتت باز کند آیا درخواستت در حیطه اختیارات احمدی نژاد هست؟
او اما با زبانی ملایم یک جمله می گوید: دلم خوش است که مشکلم را می شنود و برای دیدنش مجبور نیستم ماه ها منتظر بمانم.
کمی آن طرف تر جوانی دهه هفتادی ایستاده و میگوید: هر کجا رفتم ننتوانستم استخدام شوم آمده ام شاید دکتر بتواند مشکلم را حل کند بالاخره او عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است.
منتظر می مانیم هوا رفته رفته روشن می شود ، می گویند رییس دولت دهم حداکثر تا ۸ می ایند و با مردم صحبت می کند اما روز پنج شنبه است و بالاخره کسی از دفتری که در سر کوچه قرار دارد می آید و می گوید امروز معلوم نیست دکتر کی بیاید شاید تا ده از خانه خارج نشود اگر نامه ای دارید بدهید تا به دستش برسانیم.
از کنار پنجره کوچکی که مشرف به کوچه است با مردی هم کلام می شوم تا درباره فعالیت احمدی نژاد بیشتر بدانم. او می گوید: احمدی نژاد معمولا برگه ای را برای وام ۲ میلیونی به متقاضیان می دهد و غیر از این کار دیگری نمی کند. او تاکید می کند که سوال زیادی نکنیم و نامه ای بنویسیم تا به دست احمدی نژاد برساند.
از او درباره جمعیتی که هر روز برای دیدن احمد ی نژاد صف می کشند می پرسیم و پاسخ می شنویم که خیلی زیاد نیستند و معمولا چهار پنج نفر روزانه به آنجا مراجعه دارند.
سوز سرما را بر بند بند وجودم حس می کنم، هنوز خیابانها خلوت هستند و صدای کلاغی که مدام غار غار می کند شنیده می شود…مسیر برگشت را پیش می گیرم و در مسیر به جزئیات کوچه چشم می دوزم. کوچه ای که در ابتدای آن دبیرستان پسرانه ای است که سال ۸۹ ساخته شده و هیات امنایی اداره می شود. رو به روی آن بنری از شهید باقری محافظ سابق احمدی نژاد نصب شده که در جمع مدافعین حرم در سوریه به شهادت رسیده و ساختمانی که کنار آن واقع شده است و به گفته فرد میانسالی که برای دریافت نامه های مردم آمد تعدادی محافظ در آن هستند.
سر کوچه اما ماشین شاسی بلند سفیدی با شیشه های دودی خودنمایی می کند که به گفته پلیسی که برای سرکشی می آید ، ماشین تردد احمدی نژاد است. این کوچه دیگر نه خانه قدیمی دارد که در باغچه آن سبزی کاشته باشند و مشغول جدا کردن علف های هرز از سبزی های حیات بخش شود، نه پژوی قدیمی که سالها در آن جا تردد می کرد و نه حتی اجازه ورود غریبه به آن کوچه داده می شود.
کوچه ای خاص با تدابیر امنیتی خاص با رفتاری خاص و با…
همه اینها را کنار هم قرار می دهیم و باز نمی توانیم حدس بزنیم که احمدی نژاد چه تصمیمی برای آینده سیاسی خود دارد! اما آنچه مسلم است، آن است که این فرد کمی بعید به نظر می رسد که بخواهد کار سیاسی را کنار گذارد و در انتخابات دوره های بعد کاندیدا نشود…حال معلوم نیست او را در سال ۹۶ می بینیم یا با سالها تاخیر و پس از تغییر نسل برای حضوری مجدد، گرچه بسیاری تا این احتمال را می شنوند ، می گویند خدا نکند!