«اگر کسی در سالهای اول انقلاب، در کارآمدی و توانایی روحانیون و متولیان دین در اداره امور جامعه تشکیک میکرد، با این پاسخ روبرو میشد که قطعا یا جاهل است یا مزدور. آن سالها این بهانه وجود داشت که روحانیون و حوزههای علمیه تاکنون فرصتی برای اجرای دستورات دین نداشتهاند و حالا به برکت نظام اسلامی، این فرصت فراهم آمده تا الگوی دینی در کشور اجرا و به سایر کشورهای منطقه صادر شود.
البته در میان خود حوزویان هم بودند و هستند کسانی که اصلا چنین دیدگاهی نداشتند و به دلایل فقهی خود، با تشکیل حکومت مخالف بودند اما تقریبا اکثریت روحانیون، مدافع نظام بودند و خود را صاحب و متولی اصلی انقلاب و حکومت میدانستند؛ اگرچه فقط بخش کوچکی از آنها، وارد مباحث سیاسی و سپس مناصب و مدارج عالیه شدند. به هرترتیب در فضای پر از شور و حماسه سالهای اول انقلاب که گفتمانهای شاهنشاهی و سکولار و لاییک و مارکسیستی، کمرنگ شدند، حرف و عمل روحانیون انقلابی برای اکثریت مردم ایران جذابیت خاصی پیدا کرد. مخصوصا از این جهت که زندگی شخصی آنها هم شبیه مردم عادی جامعه بود.
به تدریج و با کنار رفتن (یا کنار گذاشته شدن گفتمانهای رقیب) کلیت قدرت سیاسی در اختیار نمایندگان گفتمان مذهبی و روحانیت قرار گرفت و عملا همه یا بخش اعظم نهادها، سازمانها، ارگانها و مسوولیتها هم به روحانیون رسید و این ادعا مطرح شد که حوزههای علمیه میتوانند و باید برای همه مسایل مردم، جامعه و حکومت در موضوعات مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و … برنامه داشته باشند و در همه این مسایل نیز دخالت کنند. در این شرایط، ائمهجمعه، نمایندگان ولیفقیه و نمایندگان روحانی مجلس، جایگاه خاصی پیدا کردند.
به تدریج علاوه بر نهادهای رسمی حکومتی، نهادها، سازمانها و موسسات مختلف دیگری نیز مخصوصا در قم مشغول به فعالیت شدند و بودجههای هنگفتی هم برای آنها در نظر گرفته شد که همه آنها ادعای تولید علم و دانش و معرفت در جمیع حوزههای تخصصی (جامعهشناسی، روانشناسی، علومسیاسی، فرهنگ، هنر، اقتصاد، ورزش و …) را دارند. کار به جایی رسید که گاهی حتی منکر سواد و تخصص مصطلح دانشگاهی در این رشتههای تخصصی شدند و با راهاندازی موسسات شبهدانشگاهی حوزوی، اسلامیسازی همه علوم را در پیش گرفتند.
با این حال و با وجود همه فرصتهای چهل ساله، روحانیت همواره مدعی است که دولتهای مختلف پس از انقلاب، انگیزه و اعتقاد لازم برای اجرای اندیشهها و برنامههای دینی آنها را نداشته و ندارند. به عبارت بهتر، با وجود اینکه در طول چهل سال گذشته همه عوامل مادی و معنوی، برای ظهور و بروز فکر و اندیشه و برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی حوزههای علمیه مهیا بود، اما بازهم مدعی هستند که هنوز شرایط لازم فراهم نیامده است! در حقیقت با این توجیه، ضعف و ناتوانی علمی و عملی خود را به عدم اعتقاد مدیران و مسئولان نسبت میدهند.
از سوی دیگر همچنان مدعی هستند که جواب همه مسائل و ابتلائات و شبهات و سوالات جامعه را دادهاند و هیچ مساله و پرسشی وجود ندارد که پاسخش را نداده باشند. با این ادعا نیز عملا مسوولیت همه مشکلات و نابسامانیهای فرهنگی و اجتماعی جامعه را متوجه مردم و مسئولان و کارگزاران و هنرمندان و روشنفکران و سیاستمداران و … میدانند، جز خودشان!
نصر حامد ابوزید، کتابی دارد به نام نقد گفتمان دینی که به فارسی هم ترجمه شده است. ابوزید در فصل اول این کتاب، به برخی اظهارات و گزارههای کلی و مطلق نمایندگان و متولیان دین در جامعه اشاره میکند که بسیاری از آنها شبیه همان گزارههایی است که از زبان علما و بزرگان حوزههای علمیه میشنویم. گزارههایی مطلق درباره همهکس و همهچیز. از رد و نفی کامل دیگران تا تایید و تثبیت مطلق خودشان. از دخالت در همه امور، حتی جزییترین مسایل زندگی افراد تا اظهارنظر درباره موضوعات تخصصی عالم.
در حقیقت روحانیت، بر اثر دستیابی به قدرت و فضای مناسب و بیرقیب بعد از انقلاب، عملا یکهتاز عرصه نظریهپردازی شد و سالهای سال کسی را پیش روی خود ندید. در این شرایط همه تفکرات را نقد کرد اما تحمل نقد خود را نداشت. معدود افرادی هم که در فضای دانشگاهی و روشنفکری و حتی حوزوی، جرات نقد حوزهها و روحانیت را داشته باشند، با شدیدترین تعابیر مورد حمله قرار میگیرند و متهم میشوند که از فضای حوزه اطلاع درستی ندارند. اما واقعیت این است که کمترین میزان تعامل و آشنایی با طلاب کافیست تا با فضای فکری و علمی حوزهها آشنا شویم. آنوقت میبینیم که خود طلاب هم از این وضعیت شکایت دارند اما ترجیح میدهند در جمع غیرطلبهها چیزی نگویند!»a