این روزها که حمید بقایی و دیگر احمدینژادیها، در خیابان نعره میکشند و تهدید میکنند، فریاد میزنند و قول افشاگری میدهند، با زنبیل قرمز به دادگاه میروند و اتهامات سنگینی به قوه قضاییه وارد میکنند، به آبوآتش میزنند تا دیده شوند، کلیپ منتشر میکنند و نامه مینویسند تا در اخبار رسانهها، جایی برای خود بیابند، فرصتهای گذشته در ذهن محمود احمدینژاد، مرور میشود و خود را در شرایطی میبیند که نه در قلوب مردم، جایگاهی دارد و نه مورد اقبال نظام است، او مانده است و فرصتهایی که همچون ابر، گذر نمودهاند.
«فرصتها مانند ابر بهار، زود میگذرند. هرگاه فرصت خیری پیش آمد آن را مغتنم بشمارید.» بهطورقطع، میتوان این عبارت کلیدی و مهم امیرالمؤمنین (ع) در موردتوجه ویژه به فرصتها و استفاده بهینه از آن را از اصول اساسی و حیاتی دانست که باید بر صدر اصول مدیریتی و در اولویت تفکر هدایتگر تمامی افراد و بهویژه مدیران نگاشته شود و مکرراً یادآوری شود.
غنیمت شمردن فرصتها، از شناخت صحیح و استفاده بهینه حاصل میشود. بدین معنی که باید در وهله اول، قدرت شناخت صحیح از شرایط و موقعیتها را کسب کرد و در ثانی، راهکارهای بهرهگیری از فرصت را آموخت تا امکان مغتنم شمردن آن، فراهم شود.
افرادی که در جهت ایجاد فرصت برای خویش، اقدام میکنند ولی راهکارهای استفاده بهینه از آن را نمیدانند، علاوه بر ناتوانی از امکان بهرهگیری از فرصت بهدستآمده، موانعی در مسیر فرصتهای آتی نیز ایجاد میکنند که چهبسا آنان را دچار شکست و انزوا نماید.
بهطور مکرر مشاهدهشده است که افراد در صحبتها و سخنان خویش، به بیان حسرتهایشان از عدم بهرهگیری مناسب از فرصتها و یا بهعبارتدیگر، درگیری در مشغولیتهای دیگر بهجای حرکت در مسیر استفاده بهینه از فرصت فراهم آمده میپردازند. فرصتهایی که با بیتوجهی به آنان، علاوه بر ایجاد حسرت و ناراحتی برای افراد، موجب تضییع حقوق و حتی نثار ظلم و آزار به دیگران نیز شده است.
دوران ظهور و افول محمود احمدینژاد در سپهر سیاسی کشور را میتوان نمونه کاملی از بیتوجهی به فرصتها و حرکت در مسیر معکوس فرصتهای فراهمشده دانست. فرصتهایی که میتوانست احمدینژاد را تبدیل به شخصیتی ماندگار در تاریخ کشور کند ولی به دلیل ناتوانی او در استفاده بهینه از آنها و برخی سوءاستفادهها، او را تبدیل به شخصیتی منزوی و پایانیافته کرد.
همان احمدینژادی که با حمایت ارکان قدرتمند نظام برای پیروزی در انتخابات سال ۸۴ یاری شد و به ریاست جمهوری دستیافت و برای تداوم ریاست جمهوری او در دوره دوم، هزینههای سنگین و جبرانناپذیری توسط مردم پرداخته شد؛ اینک و پس از ارتکاب اشتباهات مکرر و عبور از برخی خطوط قرمز، تبدیل به شخصیتی شده است که همگان در مسابقه اعلام برائت از او و عملکردش، بر یکدیگر سبقت میگیرند.
احمدینژاد دارای فرصتهای فراوانی بود. فرصتهایی از قبیل فرصت حمایت ارکان قدرتمند نظام، فرصت تعریف و تمجیدهای مکرر، فرصت حمایت شورای نگهبان، فرصت همراهی مجلس شورای اسلامی، فرصت حمایت قشر مستضعف و فرصت سردادن مجدد شعارهای انقلاب؛ اما احمدینژاد، مرد میدان فرصتها نبود. او راهکار بهرهگیری از فرصتها را نمیدانست و چون برای خود، پشتیبانان قدرتمندی را مشاهده میکرد، به حاشیهسازی و ظلم و انحراف، روی آورد.
برای خود، هاله نور متصور شد، خود را یکی از یاران امام زمان (عج) معرفی کرد، به السابقون انقلاب، هجوم برد، برای پیشبرد امور دولت، از اعتقادات دینی سوءاستفاده کرد، به برنامهریزی و بودجهنویسی بیتوجهی کرد، قوانین مجلس را به تمسخر گرفت و بهتدریج، برخی از یاران و حامیان خویش را «برادران قاچاقچی» نامید.
مراعات حال نظام را کردند تا دوره احمدینژاد تمام شود؛ البته مدتها قبل به اشتباهشان پی برده بودند ولی نمیخواستند به آن، اذعان کنند چراکه بصیرتشان در برابر بصیرت آیتالله هاشمی رفسنجانی، همانند تمثیل «ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست» قابلتعریف بود.
محمود احمدینژاد فرصتهایش را یکی پس از دیگری، فدای اسفندیارها کرد تا حسرت روزهای قدرتمندیش را بخورد، خواست که بار دیگر قدرتمند شود اما همان فرصت سازان سال ۸۴، مانع از ایجاد فرصتهای جدید برای او شدند. رفیق شفیقش که بارها در مورد او گفته بود: «احمدینژاد یعنی مشایی و مشایی یعنی احمدینژاد» را رد صلاحیت کردند تا مقدمهای برای رد صلاحیت خود او باشد.
احمدینژاد برای کسب قدرت مجدد، اصرار کرد و نظام انکار. برای ریاست جمهوری ثبتنام کرد و او را رد کردند، کنفرانس خبری گذاشت و او را بایکوت کردند، تهدید به افشاگری کرد و او را منکوب کردند و این روزها که شاهد دادگاه حمید بقایی است، پالسهایی را دریافت میکند که حکایت از بهنوبت بودن آسیاب است.
این روزها که حمید بقایی و دیگر احمدینژادیها، در خیابان نعره میکشند و تهدید میکنند، فریاد میزنند و قول افشاگری میدهند، با زنبیل قرمز به دادگاه میروند و اتهامات سنگینی به قوه قضاییه وارد میکنند، به آبوآتش میزنند تا دیده شوند، کلیپ منتشر میکنند و نامه مینویسند تا در اخبار رسانهها، جایی برای خود بیابند، فرصتهای گذشته در ذهن محمود احمدینژاد، مرور میشود و خود را در شرایطی میبیند که نه در قلوب مردم، جایگاهی دارد و نه مورد اقبال نظام است، او مانده است و فرصتهایی که همچون ابر، گذر نمودهاند، فرصتهایی که آنها را صرف بگومگوهای سیاسی و ایجاد چالش در جامعه کرد و دیگر امکان بازگشت فرصتها وجود ندارد.