چهرههای اصلی اصولگرایی مغلوب چهرههای گمنام اصلاحطلب شدهاند و حداد عادلی که روزگاری داعیه ریاست جمهوری داشت خانه نشین جوانانی مثل سیده فاطمه حسینی شده است که حتی برخی اصلاحطلبان هم آنها را نمیشناسند!
شاید اصولگرایان هنوز هم باورشان نشود که شکست خوردهاند اما مقایسه آماری مجلس نهم و دهم و مهمتر از آن تحلیل فرهنگی-اجتماعی انتخابات هفتم اسفند نشان میدهد که اصولگرایان هم صندلیهای “سبز” مجلس را به رقبایشان واگذار کردهاند هم شکستی گفتمانی را متحمل شدهاند. راستگرایان، اعم از سنتی و مدرن باید باور کنند که این شکست بزرگ دلیلی جز عملکرد ضعیفشان ندارد.
۱) اصولگرایی یک اسم نیست یک رسم است
شاید اصولگرایی امروز اسمی برای اشاره به جریان سیاسی خاصی باشد اما قبل از آن مجموعهای از قواعد در حوزه سیاست ورزی است. جریان شکست خورده انتخابات شاید سالها اسم اصولگرایی را یدک میکشید اما حدود و رسم اش را ضایع کرده بود. در سیطره بلامنازع بیش از یک دههای اصولگرایان بر مجلس، افراد و عناصری با پشتیبانی بزرگان این جریان رشد کردند و برای اخذ رای به مردم معرفی شدند که هیچ نسبتی با رسم اصولگرایی نداشتند.
نمایندگانی به اسم اصولگرا به مجلس راه پیدا کردند که شان مجلس را لگدمال کردند. با دمپایی به مجلس رفتند، شوخیهای قبیح کردند، فحشهای رکیک دادند، کتک کاری کردند، در جلسات غیبت میکردند و زمانی هم که قدم رنجه کرده به صحن میآمدند فیلمهای خوابیدن یا چرت زدنشان منتشر میشد و بعدا همانها راجع به پایبندی به اصول و ارزشها و ادامه راه امام خمینی ره سخنرانی میکردند.
بالاخره دم خروس را باور کنیمی قسم حضرت عباس را! در مجلس تماما اصولگرا، نمایندگان هم حزبی هایشان را به رشوه گیری و رای فروشی متهم کردند و مردم دریافتند، نمایندهای که رایاش را بفروشد به وقتش حتما رای هم میخرد! نمایندگانی که با اسم اصولگرایی به مجلس راه یافتند آنقدر غیبت کردند تا صدا و سیمایی که هوایشان را داشت هم گزارشی انتقادی منتشر کرد و مجلس اصولگرا مجبور شد برای نظارت بر غیبتها به انواع کمیتهها و نرمافزارها و سختافزارها متوسل شود.
۲) اربابان حلقه
یکی از شعارهای همیشگی اصولگرایان مردمی بودنشان بوده است. آنها سالهای سال اصلاحطلبان را به الیتیسم متهم میکردند و اظهار میداشتند مطابق سیره ائمه حاکمان باید با عامه مردم در ارتباط باشند. چهرههای اصولگرایی همواره در میان مردم دیده میشدند و با عامه حشر و نشر داشتند اما آیا این ارتباط واقعی بود یا نمایشی؟! مهمترین رسانههای اصولگرایی بیشتر از انگشتان دو دست نویسنده همکار نداشته و ندارند و حتی حزب اللهیترین جوانان شهرستانی یا اعضای اصلی بسیج دانشجویی در خارج از تهران امکان ارتباطگیری با این رسانهها و رساندن نقطه نظراتشان به گوش بزرگانشان را نداشتند.
حلقههای بستهای که فقط عدهای خاص اجازه رفت و آمد به میان آنها را داشتند. اصولگرایان از طبقه گرایی فاصله نگرفته بودند آنها طبقهای جدید برای خودشان ساختند. بوجود آمدن طبقه مداحان با آنهمه خدم و حشم و خودروهای رنگارنگ و انگشترهای عقیق و فیروزهای چند میلیونی محصول حکمرانی دوازده ساله اصولگرایان در دولت و مجلس بود. آن زمانیکه یکی از همین مداحان، وسط پایتخت ایران، به خودش جرات اسلحه کشی و تیراندازی داد و اصولگرایان مدعی قانون، هیچ موضعی در محکومیتش نگرفتند باید به هفتم اسفند و نتایج انتخابات فکر میکردند.
۳) نقدپذیری؟!
شاید یکی از مهمترین بایستههای اصولگرایی واقعی نقدپذیری باشد. انقلاب از زمانی که در قالب نظام فرو رفته برای زنده و پویا ماندن نیازمند انقلابهای درونی پی در پی استو در واقع عملکرد نظام اسلامی با معیار آرمانهای امام ره باید مورد داوری و اصلاحات همیشگی قرار گیرد. نقاط قوتش تقویت شود و نقاط ضعفش به سر پنجه تدبیر رفع! اصولگرایان به شدت از نقد درون گفتمانی فرار میکردند. آنها که صحنه را بیرقیب میدیدند و با برداشتی که از سلیقه نهادهای نظارتی داشتند تصور حضور دوباره اصلاح طلبان در صحنههای سیاسی حتی به ذهنشان خطور نمیکرد دلیلی برای نقد خودشان نمیدیدند تا خدای نکرده در منظر افکار عمومی، دامانشان به لک خطا آلوده نشود. امروز چهرههای اصلی اصولگرایی مغلوب چهرههای گمنام اصلاحطلب شدهاند و حداد عادلی که روزگاری داعیه ریاست جمهوری داشت خانه نشین جوانانی مثل سیده فاطمه حسینی شده است که حتی برخی اصلاح طلبان هم آنها را نمیشناسند!
۴) کهنه گی و عدم جذابیت
اصولگرایان به گونهای با مردم و در واقع رای دهندگان برخورد میکردند که انگار چون آنها انسانهایی وارسته و انقلابی هایی تمام و کامل هستند مردم وظیفه دارند به آنها رای دهند. اصولگرایان یا فراموش کردند یا هیچگاه نیاموختند که رای را باید اخذ کرد و برای اخذ رای باید جذابیت داشت که البته این جذابیت انواع مختلف دارد. گاهی کاریزماتیک و شخصی است و گاهی گفتمانی و حزبی.
این نگاه تکلیف گرایانه به جامعه که مردم را مکلف به رای دادن به انسانهایی وارسته بنام اصولگرا میدانست به آنجا ختم شد که اصولگرایان نیازی به تقویت رابطه خود با بدنه اجتماع احساس نکردند و دنبال راههای ارتباطی جدید نگشتند و آرام آرام و در گذر این دوازده سال از مردم جدا شدند. خواستههای آنها را ندیدند و در نتیجه نتوانستند خود را با انتظارات افکار عمومی همگام کنند چه برسد به اینکه بعنوان یک گروه مرجع بخواهند نقش جریانسازی داشته باشند. امروز میبینم این نگاه به آنجایی ختم شده است که عدم رای به اصولگرایان در تهران به حساب مشکلات ساختاری این جریان گذاشته نمیشود که هیچ بلکه دلیل آنرا غوطه ور شدن مردم در فسق و فجور و گناه و طلاق میخوانند!!
۵) قدرت طلبی
کاندیداتوری چندین اصولگرا در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم و ائتلاف نکردن آنها با هم و همچنین اخبار متواتر از اردوگاه اصولگرایی مبنی بر انشقاقهای پیاپی و لیستهای جداگانه افکار عمومی را دچار سوء ظن کرد! مگر چندین قرائت اصولگرایانه از انقلاب و امام ره و رهبری وجود دارد؟ چگونه است که یاران دیروز، امروز همدیگر را تکفیر میکنند؟ این سوالات بیپاسخ انباشته شدند تا زمانیکه ارائه لیست امید، اصولگرایان را وادار به وحدتی تاکتیکی کرد که اتفاقا سوالات بیشتری بوجود آورد! چگونه است افرادی که تا دیروز همدیگر را متهم به انحراف میکردند، امروز با هم ائتلاف میکنند؟ ! پاسخی قانع کنندهتر قدرت طلبی وجود نداشت!
۶) عدم تخصص
شاید یکی از مهمترین دلایل شکست اصولگرایان اقدام صدا و سیما در پخش تقریبا همزمان جلسات کمیسیون برجام مجلس ایران و جلسات کمیته روابط خارجه سنا آمریکا بود! مردم میدیدند که برخی از نمایندگانی که سالهاست بر کرسیهای سبز مجلس انگار دوخته شدهاند نمیتوانند بدون تپق یک متن چند خطی را از روی کاغذ بخوانند! بسیاری از نمایندگان هیچگونه آشنایی با زبان انگلیسی نداشتند و بعضی اوقات به نظر میآمد که حتیترجمه برجام را هم یک دور کامل نخواندهاند!