اصولگرایان در دو انتخابات پیشین، مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم، نتوانستند به ائتلاف برسند، ناتوانیای که علت اصلی ناکامی آنان شمرده میشود. اما اکنون اصولگرایان درصدد جبران این شکستها با ایجاد ائتلافی انتخاباتی هستند، امری که با اما و اگرهای بسیاری همراه است. امیر محبیان فعال سیاسی اصولگرا، به دلیل موانع تاریخی و سیاسی، دستیابی به ائتلاف را دشوار میداند اما او عامل «پایداریها» و باجخواهی آنان از اصولگرایان را عامل اصلی این ناکامی برمیشمارد، نکتهای که اصولگرایان دیگری چون کریمی اصفهانی نیز بر آن تأکید دارند. اینکه علت این باجخواهی چیست و چرا اصولگرایان به دنبال ائتلاف «به هر قیمتی» حتی به قیمت کنار زدن علی لاریجانی هستند، از جمله محورهای گفتوگو با محبیان است. او در عین حال خاطرنشان میکند که اختلاف در نوع برخورد با اصلاحطلبان، دولت یازدهم و تجربه احمدینژاد، از دیگر محورهای شکاف اصولگرایان است. این گفتوگو را میخوانید.
اصولگرایان در چند انتخابات اخیر، مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم، نتوانستهاند به وحدت برسند. موانع تحقق وحدت در اصولگرایان را چه میدانید؟
وحدت به عنوان پروژهای بلندمدت، باید حاصل کار تشکیلاتی متراکم باشد، بدون تعارض، در عین داشتن اختلاف. اما گاهی وحدت را یک پروژه سیاسی میبینیم، به این صورت که درست هنگام فرارسیدن موسم انتخابات، به دنبال ایجاد وحدت میرویم، بدون آنکه بخواهیم مقدمات آن را فراهم کرده باشیم. وحدت به عنوان یک آرزو، گرچه به معنای یکپارچگی است و میتواند از جهاتی خوب باشد، اما از دیدگاه سیاسی و تشکیلاتی خوب نیست. زیرا انسانها بلوکهای سیمانی یا آجر نیستند که در کنار هم چیده شوند. به همین دلیل است که وحدت به معنای وحدت ارگانیک، شدنی نیست. لذا معتقدم که بیش از وحدت، باید بر همگرایی تأکید کرد؛ یا به تعبیر دقیقتر؛ وحدت در آرمان، همگرایی در عمل. اگر این امر رخ دهد، برای اصولگرایی بسیار مفید خواهد بود، ضمن اینکه باید توجه داشت که چنین وحدتی، نمیتواند یک کار زودرس و بدون مقدمه باشد. طبیعتاً برای گریز از اختلافات و در عین حال برای پا گذاشتن روی «خود»، نیاز به فرهنگ کار تیمی داریم. این در حالی است که فرهنگ کار تیمی، نه تنها در میان سیاسیون، بلکه در جامعه ما نیز ضعیف است. پس در شرایط فعلی، با توجه به محدودیتهایی که با آن روبهرو هستیم، باید وحدت عملیاتی را دنبال کرد و این به معنای پذیرفتن اختلاف در حوزه نظر است. البته معمولاً جریانات سیاسی ما معکوس عمل میکنند، یعنی در حوزه نظر وحدت دارند، در جلسات با هم صحبت میکنند و در کلیات توافق دارند، اما در عملیات و هنگام بحث روی جزئیات، هر جریان ساز خود را میزند و از هم جدا میشوند. در یک جریان سیاسی، باید اجازه دهیم که همه گرایشها حرف خود را بزنند و بیان نظر را اختلافانگیزی ندانیم، بلکه این اختلافها را مدیریت کنیم. زیرا مهم، رفع اختلافات نیست، بلکه مدیریت اختلافات است. اگر چنین وضعیتی پیش بیاید، در درازمدت ترس از اختلاف از بین میرود و به سمت پنهانسازی یا حذف حرکت نخواهیم کرد. مشکل دیگری که با آن دست به گریبان هستیم، این واقعیت است که معمولاً پس از هر انتخاباتی، جریانات سیاسی به کما میروند. اما در آستانه انتخابات بعدی، ناگهان احساس تکلیف همه- معلوم نیست به چه دلیل- عود میکند و همه هم ترجیح میدهند که سریعاً نشست داشته و به ظاهر همگرایی داشته باشند تا به یک فهرست واحد برسند. در این رویکرد، مشکل بزرگ این است کسانی که میخواهند وحدت و فهرست واحد ایجاد کنند، خودشان میخواهند نخستین فردی باشند که در فهرست قرار دارند. این گرفتاری بزرگ ماست، یعنی همه بازیگران عرصه سیاست میفهمند که مدیران قضیه برای خودشان کار میکنند و قصد دارند فهرستی را ارائه کنند که از آنان به عنوان کارگردانان و از دیگران به عنوان سیاهی لشکر نام برده شود. به عنوان مثال، در انتخابات پیش رو، برای تهران یک فهرست ۳۰ نفره میخواهیم، اما میبینیم میان نیروهایی که اکنون در تکاپوی وحدت هستند، ۴۰ تا ۵۰ نامزد وجود دارد. این روند، معقول و اعتمادزا نیست. درحالی که جریان اصولگرا، ریشهدار و قوی است و از لحاظ تشکیلاتی نیز قدرتمند است. اما این جریان برای رسیدن به این هدف، باید چند اصل را در نظر بگیرد؛ یکی اینکه وحدت و همگرایی را ضمن پذیرفتن هویت شخصی افراد، جریانها و اختلافاتشان به رسمیت بشناسد، اما این اختلافات را به سمت «عمل واحد» مدیریت کند. برای این امر، کسانی که میخواهند مدیریت کنند، باید اعتماد نیروهای بدنه را جلب کنند، آن هم با این امر که ثابت شود هدف مدیران از بارگذاری دیگری به نام انتخابات، این نیست که آشی برای خودشان پخته شود. چه اشکالی دارد که در همان ابتدای حرکت به سمت وحدت، اعلام کنند ما خودمان نامزد نیستیم و این کار را برای منافع خودمان انجام نمیدهیم؟ اکنون کدامشان حاضر هستند این کار را انجام بدهند؟ اگر خودشان طرف دعوا باشند، در عین حال نمیتوانند داور هم باشند. ضمن اینکه این تصور ایجاد شده است که گویا وحدت، یک جام شیشهای است که هر سنگی که به آن بخورد، آن را خواهد شکست. اگر چنین است، بگذار بشکند. برداشت من این است که وحدت و همگرایی، اگر مبتنی بر آرمانها و مأموریت مشترک سیاسی و اجتماعی باشد، افراد در طول زمان یکدیگر را پیدا کرده باشند و زندگی، آرمانها و افکارشان به هم گره خورده باشد، در چنین شرایطی، وحدت شکل گرفته به آسانی از هم نمیگسلند، مگر اینکه بخواهیم توازن را به صورت نامعقول از بین ببریم و افراد احساس ظلم بکنند. اکنون در جریان اصولگرایی شاهد افرادی هستیم که در طول سالها و براساس آرمانهای مشترک با هم پیوند خوردند و با این پیوند، میتوانند کنار هم بنشینند و با وجود اختلاف نظر، وقتی از نشست بیرون آمدند، یک حرف را بزنند. این بلوغ در جریان اصولگرایی وجود دارد، اما متأسفانه این بلوغ به کار گرفته نشده و به این روش اعتماد نمیشود. ببینید! موقعی که نشستی انجام میشود، چند گروه دور هم مینشینند و هیچ خبری را منتشر نمیکنند. زیرا میترسند اگر خبری را منتشر کنند، فرآیند وحدت متلاشی شود. اینها به صورت پنهان کار خود را انجام میدهند و فقط میخواهند یک گزارش کلی بدهند. میگویند فهرست تهیه شد و بقیه یا به آن رأی بدهند یا برایش تبلیغ کنند. در حالی که لازمه وحدت یا ارائه فهرست واحد این است که اول به مخاطبان خود اعتماد کنید؛ گرچه ممکن است بگویند رقبای ما از آن سوء استفاده میکنند.
دیدگاهی معتقد است اصولگرایان به چند معضل دچارند؛ یکی نبود افراد مؤثر مانند مرحوم عسگراولادی یا مهدوی کنی و دیگر اینکه اصولگرایان در تعریف نوع برخورد با دولت روحانی، دچار اختلاف درون اردوگاهی هستند. چقدر این برداشتها را منطبق با واقعیت میدانید؟
ابتدا امیدوارم اصولگرایان به فهرست انتخاباتی برسند، دوم اینکه این فهرست در میان اصولگرایان مقبولیت داشته باشد و سوم اینکه این فهرست بتواند آرای مردم را اخذ کند. باوجود این، وقتی به آسیبشناسی میپردازیم، باید به چند نکته توجه کنیم. نخست اینکه هیچ اختلافی ناگهان رخ نمیدهد، این اختلافات اگر وجود دارد- چه میان اصولگرایان و چه اصلاحطلبان- ریشههایی دارد که باید شناسایی و حل شود. یکی از این ریشهها بروز اختلاف مبنایی در میان اصولگرایان است. در جریان اصولگرایان احمدینژاد هست، قالیباف هست، از منتهی الیه چپ تا منتهی الیه راست را داریم، گرچه وجود این طیف معقول و طبیعی است، اما میبینیم که یکی آن دیگری را به اسلام قبول ندارد، یا آن دیگری این را اصولگرا نمیداند. البته باید یادآور شوم که من تفاوتها را عیب نمیبینم و حتی حسن جریان اصولگرایی میدانم، اما پنهانسازی آن موجب میشود که نه تنها به هم نزدیک نشوند، بلکه به کینه تبدیل شود و این خطرناک است. نمونه دیگر اختلاف، این است که در جریان اصولگرایی، دیدگاههای مختلفی برای مواجهه با جریان اصلاحطلب وجود دارد.
یک دیدگاه میگوید اصلاحطلبی یک جریان فکری و سیاسی یا قابل تفکیک است که میتوانیم با آن نوعی از تعامل را داشته باشیم، گروه دیگری کل اصلاحطلبی را جدا میکند و جریان دیگری بخشی از اصولگرایان را هم بیرون میکند و آنان را داخل فتنه قرار میدهد.
نمیتوان با این دیدگاههای گسترده نوعی از تعامل را تعریف کرد، حتی درباره نحوه تعامل و گفتوگو نیز بحث وجود دارد. بخشهایی از اصولگرایان میگویند ما زیرمجموعه نظام هستیم، کسانی هم میگویند ما خود نظامیم، یا کسان دیگری معتقدند که جریان اصولگرایی باید ناب باشد و به این بهانه، هرکس جز خود را حذف میکنند.
نتیجه چنین گستردگیای، این خواهد شد که جمع کردن آنان، آن هم در شب انتخابات، آن هم دو ماه قبل از انتخابات، کار هیچ کس نیست. فقط میتوانیم اینها را جمع کنیم و بگوییم دشمن میخواهد سوء استفاده کند، پس ما تصمیم میگیریم فهرستی را جور کنیم و همه از ترس دشمن، به این فهرست رأی بدهیم.
سوای این نکات، آیا میتوان تجربه دولت احمدینژاد و عملکرد جبهه پایداری را یک پایه شکاف میان اصولگرایان دانست؟
ابتدا روشن کنم که من با برخورد مطلق با هر جریانی مخالفم و معتقدم خوب و بد هر جریان را باید از هم جدا کرد. احمدینژاد در میانهای ماند که یک طرف آن اصولگرایان و طرف دیگر اصلاحطلبان بودند و گرچه پا در زمین اصولگرایان داشت، اما میخواست چتر خود را گسترده کند، کارهایی کرد و سخنانی گفت که اصولگرایان را خوش نیامد و اختلافات آغاز شد. درحالی که میشد صریح و شفاف با هم صحبت کنند. نتیجه این شد که اصولگرایان از پشتوانه بودن احمدینژاد کنار کشیدند، اما در ذهن جامعه جدا نشد و جامعه کنار کشیدن اصولگرایان از احمدینژاد را نپذیرفت و این دو را در کنار هم دید.
همان طور که در جریان اصلاحات هم این تفکیک پذیرفته نمیشود. لذا هزینه رفتارهای پایداریها را که منتقد آنان هستم، من نوعی هم باید بدهم. اتفاق دیگری هم در این میان افتاد و آن اینکه احمدینژاد مدل جلب رأی سلبی را ایجاد کرد، یعنی رأیآوری، از طریق «نه» گفتن به دیگران. احمدینژاد این را دریافت که رأی افراد به یک فرد، تنها به دلیل عشق و «حب» به او نیست، بلکه ناشی از «بغض» به دیگری هم میتواند باشد. لذا با اقداماتی مانند دوقطبیسازی، سقف رأی احمدینژاد افزایش یافت. تشکلهایی که به احمدینژاد متصل بودند از مدل او بهرهبرداری کردند و در حال استفاده از همین مدل هستند. به عنوان مثال جبهه پایداری واقعاً ظرفیت رأی، بدنه اجتماعی قدرتمند یا تشکیلاتی ندارد. اما ناگهان با دولت روحانی، با آقای ناطق نوری یا آقای لاریجانی درگیر میشود. آنان همه شناخته شده هستند، وقتی پایداری خود را در مقابل این چهرههای شناخته شده قرار میدهد، خود را به همان سطح بالا میآورد، ضمناً از موضع «جنجالسازی» استفاده میکند. در این شرایط، اگر جریانات اصلی کنار دست او تا حدودی اعتماد به نفس خود را از دست داده باشند، براساس مدل قدیمی باجدهی و سهیم کردن، تلاش خواهند کرد پایداری را ساکت کنند.
از این رو، امتیاز دادن به او را آغاز میکنند و او نیز در مقابل، از قدرت «نه» گفتن بهره میبرد و هرچه بیشتر «نه» بگوید، امتیاز بیشتری خواهد گرفت. به همین دلیل هم میبینیم که اینها با همین تاکتیک رشد کردند. جالب اینکه این گروهها براساس این مدل، بیش از آنکه در پی بیان دیدگاههای خود باشند، به دنبال شناسایی نقاط قابل حمله در طرف مقابل هستند. آنان هیچ دیدگاهی از خود را مطرح نمیکنند. بپرسید که تئوری حکومتداری جبهه پایداری چیست؟ گذشته از آیتالله مصباح یزدی که در این زمینه نظریه دارد، خود جبهه پایداری هیچ تئوریای ندارد. جالب اینجاست که این جبهه گفتوگوی تئوریک نمیکند، حتی بحث جریان سیاسی هم نمیکند، بلکه فقط بحث «کیس» (مورد جنجالی) را مطرح میکند، کیسهای خاص، مانند کیس برجام که در نقد آن به جریان جلیلی نزدیک میشود یا در کیس نقد دولت که به جریان احمدینژاد نزدیک میشود. در مقابله با آقای هاشمی رفسنجانی نیز با برخیها نزدیک میشود. اصلاحطلبان هم یکی از اهداف آنان هستند. اتفاقاً برای جریانات این چنینی اصلاحطلبان جزو اهداف اصلی نیستند.
با رویکردی که شما از پایداریها تعریف کردید، قرار گرفتن زیر چتر واحد اصولگرایی که از ریشه با هم تفاوت دارند، متصور و ممکن هست؟
من نمیگویم که از ریشه با هم تفاوت دارند، ضمن اینکه اصلاً معتقد به حذف نیستم، بلکه معتقدم به نحوی باید مدیریت کرد تا کسانی که بالاترین سطح اختلاف را دارند هم بتوانند در مجموعه ما حضور داشته باشند. اما باید در چارچوب هویتی اصولگرایی بگنجند، بازی خرابکن نباشند و امتیازات را هم باج تلقی نکنند. اصولگرایان نباید به کسی امتیاز فوقالعادهای بدهند، زیرا وقتی امتیاز میدهیم، داریم به افراد همراه جریان خود ظلم میکنیم. مثالی بزنم. میزان طرفداران و هواداران جبهه پایداری چقدر است؟ اما اکنون به اندازه یک ضلع مجزا، به او امتیاز و سهم دادهاند، در حالی جبهه پیروان با آن تعداد گروه چنین دستاوردهایی نداشته است. چگونه میخواهیم این دو را با هم مقایسه کنیم؟ در مقابل جبهه پایداری، جبهه پیروان خط امام و رهبری هستند که ۱۷ تشکل و گروه سیاسی را شامل میشود و چهرههای بسیار مؤثری مانند عسگراولادی و باهنر در آن بودهاند، اما همه این گروهها در ذیل مؤتلفه قرار گرفتهاند. مگر جبهه پایداری از لحاظ تشکیلاتی چقدر ظرفیت دارد؟ اینها نشان میدهد که در جریان اصولگرایی مکانیزمی وجود دارد که براساس آن، هرکس که شلوغتر است، امتیاز بیشتری میگیرد تا ساکت شود. این بازی، بازی «طغیانپروری» است. حیف است که جریانات آرام، مطیع و معقول را تنبیه کنیم. من حتی شنیدهام که آقای حبیبی از مؤتلفه گفته که «باید آماده باشیم تا برای رسیدن به وحدت، حتی از سهم و حقوق خودمان نیز بگذریم، پس اگر در این مثلث هم قرار گرفتیم، حقوق خود را به جبهه پایداری واگذار کنیم.» نام این روند «بردگی» است، نه «وحدت». اینکه شما از حقوق خود به نفع یک جریان بگذری تا وحدت ایجاد کنی، تبعیت مطلق از یک جریان دیگر به معنای وحدت، ایثار یا ازخودگذشتگی نیست.
در ابتدای سخنان خود به مفهوم «پنهانسازی» در روند وحدت اصولگرایان اشاره کردید. چرا از بیان برخی واقعیات ابا دارند و اساساً چه چیزی را پنهان میکنند؟
آنچه پنهان میشود، اختلافات است. عوامل پنهانسازی چند چیز است؛ یکی این توجیه است که رقیب سوء استفاده میکند. معتقدم وقتی وارد گفتوگو شویم و به یک وحدتی برسیم، این وحدت است که قدرتمند خواهد شد تا یک وحدت پنهانی که البته فکر میکنیم پنهانی است، زیرا همه میدانند و میفهمند. دلیل دیگر پنهانسازی، ناشی از این است که تصور میشود اختلاف باطل است، پس حرفش را نزنیم تا بالاخره حل شود.
این تلقی اساساً پذیرفتنی نیست. دلیل دیگر پنهانسازی نیز به حیای اصولگرایان برمیگردد. اصولگرایان به دلیل اعتقادی که به نظام دارند، گاهی از خودشان هم میگذرند. معتقدم به جای اینکه جبهه پایداری به عنوان نماینده اصولگرایان با اصلاحطلبان بحث کند، ما ابتدا باید با جبهه پایداری بحث کنیم و ببینیم آنان بر چه مبنایی از جریان اصولگرایی سهم میخواهند؟ چه کردهاند که سهم میخواهند؟ آیا مسئولیت اقداماتی که انجام دادهاند را به عهده میگیرند؟ آیا ما هرچه که از آنان میدانیم، باز کنیم؟ وقتی که یک جریان با حیا و باورهای دینی خود برخورد میکند، نباید جریان دیگر از آن امتیاز بگیرد.
پس چرا اصولگرایان با این هزینهها و با این عقبنشینی که شما برشمردید، در پی وحدت با جبهه پایداری هستند؟
یک منطق نادرست پشت این قضیه است. ما باید به دنبال وحدت پایدار و مؤثر باشیم، نه وحدت به هر قیمتی. وحدت به هر قیمت یعنی شما امتیازات را واگذار بکنید، تا بتوانید به نتیجهای برسید، حالا این نتیجه به نفع جریان شما باشد یا نباشد. اما از آن طرف ما به جای این رویکرد، باید درون خودمان به صورت جدی بحث کنیم. بسیاری از پرسشها وجود دارد که هنوز پاسخی برای آن پیدا نکردهایم، مانند اینکه بسیاری از دوستان را میرانیم، با این توجیه که باید به سمت تألیف قلوب با کسانی برویم که با ما بسیار اختلاف دارند. شما دوست را قربانی میکنید تا کسی که با شما فاصله دارد را جذب کنید؟ آیا عقل چنین حکم میکند؟ لاریجانی که از ابتدا تا انتها جزو رئوس جریان اصولگرا بوده است، او را حذف کنیم و کنار بگذاریم، برای اینکه جریان دیگری را بیاوریم که هنوز نتوانستهایم ریشههای او را بشناسیم؟! منظور من فقط پایداری نیست و معتقد به حذف پایداری نیستم. معتقدم این جریان هم باید در درون جریان اصولگرایی باشد، اما باید حرف بزنیم تا منطق خود را مطرح کنند، نه اینکه فقط داد بزنند. بعد هم به قول شما، جامعه ما را از هم جدا نکند و کارهای این جریان را به اسم جریان اصولگرا بنویسد! تا حرف هم میزنیم، آنان میشوند متولی اصولگرایی و همه را بیرون میکنند.
چه کسی این حق را به آنان داده است؟ جریان اصولگرایی برای نظام بسیار مفید است، جریانی است که پشتوانه و ریشه اجتماعی قدرتمند دارد، اما به مرور در حال از دست دادن این پشتوانه است. به دلیل اینکه از طرح برخی نکات میترسد، آن هم از ترس موهومات. فوبیایی به وجود آمده است که مسائل را باز نمیکنند. اصلاً فرض را بر این بگذاریم که در یک دوره مجلس را هم از دست بدهیم، چه اتفاقی میافتد؟ آیا با ادامه این وضعیت، میخواهیم مجلس را به دست بیاوریم تا در همین مجلس بازیهایی درآورده شود که نتوانیم آن را توجیه کنیم؟! ضمن اینکه معتقدم ریشه رأی اصولگرایان بسیار قویتر است، زیرا افراد؛ اعتقادی به آنان رأی میدهند و نه براساس بازی.
لذا باید به این سمت برویم که جریانها، به حسب منطق به هم نزدیک شوند و نه برحسب اقتضائات لحظهای. ما باید به سمتی حرکت کنیم که مردم احساس نکنند ما برای رسیدن به وحدت- که این وحدت در ۴ صندلی مجلس تعریف میشود- اصول خود را به نفع هر جریانی زیر پا میگذاریم. این در حالی است که اصولگرایی جریانی با شخصیت و اصول مشخص است، یعنی برای هیچ پستی نباید اعتقاد خود را کنار بگذارد. حرف ما این است؛ یعنی اصالت اعتقاد و نه اصالت موقعیت. اصالت موقعیت باید به تبع اعتقاد و برای حفظ اعتقاد بیاید. آیا ما حاضریم به مردم بگوییم که برای تقسیم پستها با هم گفتوگو کردیم؟ مردم میگویند که شما بسیار با هم گفتوگو کردهاید، آیا باز هم این چنین با هم اختلاف دارید؟ بگوییم نه، اما میخواهیم به یک فهرست برسیم و در این میان برخی از مسئولان خودشان در این فهرست باشند یا نامزد حضور در این فهرست باشند. معتقدم کسانی در جریان اصولگرایی باید مردانه و بدون طمع، از همان ابتدا دندان طمع را بکشند و بگویند پست و مقام نمیخواهیم، بلکه درصدد هستیم جریانی که انقلابی و اصیل است، میخواهد پاک و محفوظ باقی بماند و قدرتطلب دیده نشود. باید این بحثها مطرح شود، اما متأسفانه محافظهکاری شدید باعث شده است بسیاری از این دیدگاه در جریان اصولگرایی مطرح نشود.
سؤال پایانی، مسأله مناقشه برانگیز، موقعیت جناحی علی لاریجانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
لاریجانی اصولگرایی است که طیف سنتی جریان اصولگرا به ایشان علاقه داشت و او را همراستا میدانستند. نوع برخورد او در مقابل جریانات و حوادث نیز متین است. طرز نگرش آقای لاریجانی به این صورت است که همواره تلاش کرده ترکیبی از عملگرایی اصولگرایی و عقلگرایی ارائه دهد. واقعیت این است که اگر بخواهیم حکومت کنیم، این منش میتواند حکومت کند. منشی که بخواهد با همه برخورد کند، عملاً چیزی را باقی نمیگذارد. لذا لاریجانی گزینه بسیار خوبی است، هرچند عدهای انتقاد دارند. اما درعین حال بین مؤتلفه و لاریجانی، جمع شدن، شدنی و حتی بین ایثارگران و ایشان نیز تاحدودی شدنی است، گرچه ممکن است اختلافاتی باشد. اما بحث لاریجانی با پایداریها بحث مبنایی است، یعنی هم در حوزه شناخت و هم در حوزه رفتار و کیسهایی که میبینند، اختلافات جدی دارند و مانند روغن و آب، اگر اینها را کنار هم بگذاریم، سریع از هم جدا میشوند. نمیگویم نباید با هم باشند، بلکه حتماً باید بنشینند و صحبت کنند و اگر صحبت کنند و پشت میز قرار بگیرند، قطعاً آقای لاریجانی خواهد برد، زیرا از پایداریها مبنای تئوریکتر دارد.
با همه این اوصاف به نظر میرسد اصولگرایان ترجیح میدهند با پایداریها باشند، ولو به قیمت از دست دادن لاریجانی.
اگر اصولگرایان را مؤتلفه در نظر بگیریم، بله، همین طور است. مؤتلفه فعلاً این طور نگاه میکند. البته به نظر من، اگر آقای عسگراولادی بود یا حتی آقای مهدوی کنی، چنین نمیشد. اما ضمن احترام بسیار زیادی که برای مؤتلفه قائل هستم، احساس میکنم درگذشت این دو شخصیت در موازنه کار تأثیر گذاشت. الآن دوستان دیگری هستند که البته هنوز نتوانستند آن خلأ را پر کنند و مانند آن عزیزان با اعتماد به نفس جلو نمیروند. بلکه از طریق دادن امتیاز از خود به طرف مقابل سعی دارند توازن ایجاد کنند که در نهایت سود نخواهند کرد .
گفتگو از : مرتضی گلپور